اي دل همه اسباب جهان خواسته گير
باغ طربت به سبزه آراسته گير
وانگاه بر آن سبزه شبي چون شبنم
بنشسته و بامداد بر خاسته گير
اين اهل قبور خاك گشتند و غبار
هر ذره ز هر ذره گرفتند كنار
آواين چه شراب است كه تا روز شمار
بي خود شده و بي خبرند از همه كار
خشت سر خم ز مملكت جم خوش تر
بوي قدح از غذاي مريم خوش تر
آه سحري ز سينه خماري
از ناله بوسعيد ادهم خوش تر